مقدمه
حکایت سعید، حکایت عجیبی است. زندگی او فراز و فرودهای زیادی در خود دارد، داستان زندگی شیخ نورسی، داستان مردی است که در هر میدان که پا گذاشت، بیباکانه جلو رفت و از هیچ چیز و هیچ کس نترسید و آنچه را که بر عهده او بود به بهترین صورت ممکن انجام داد. در میدان جهاد و تدریس و تالیف از سرآمدان جهان اسلام شد. او به ایمان و دیانت خود چوب حراج نزد. صاحبان دولت و ثروت بارها سعی کردند تا او را از مسیرش منحرف کنند. بارها و به بهانههای مختلف برایش هدایا و تحفه میدادند، به او القاب و عناوین اعطا نمودند اما او به همه آنها دست رد زد و لقمه اندوز و رقعه دوز نشد بلکه همانگونه که با دست خالی به دنیا پا گذاشته بود با دستی خالی از دنیا رفت. او در طول زندگی آنقدر مشغول بود که حتی فرصت ازدواج کردن نیافت و از او فرزندی برجای نماند اما آثار او از قبیل « رسائل نور» و شاگردانش چنان فرزندان شیرمردی از او برجای ماندند که تاریخ، انگشت حیرت به دهان برده است. از این رو گفتم که حکایت سعید حکایت عجیبی است.
خانواده سعید
روستای كوچك نورس، روستایی گمنام و ناشناخته بود. این روستا در بخش كردستان تركیه، در دامنه كوه تاروس قرار گرفته بود. دشتی بود پر از گلهای رنگارنگ و گیاهان كوهی با عطر خوششان، سرزمینی بیهمتا. چشمههای جاری شده از هر سمت و سو، جویبارهای کوچكی تشكیل میدادند. صدای پرندگان آوازخوان و چهچه بلبلان و جست و خیز آهوان و وجود كبك و تیهو، جانی تازه به این قطعه از زمین می بخشید و این دیار را سرزمینی رویایی كرده بود. با زیبایی این سرزمین، كسی محو زیبایی ستارهها نمیشد. گویا اینجا قطعه از بهشت بود زیباییاش، چشم هر بینندهای را خیره مینمود و عقل و هوش هر انسان را به شگفتی وا میداشت. آن دیار تا قبل از این به داشتههای طبیعی خود فخر میفروخت تا اینكه در سال ۱۲۹۳ه.ق در خانه صوفی میرزا كودكی چشم به جهان گشود. كه نام زادگاهش را جاودانه ساخت و نورس گمنام را شهرتی جهانی بخشید و ثابت كرد كه همه جلوههای زیبای طبیعی از قبیل گلها و گیاهان و دیگر دادههای خداوندی، گذرا و فصلی هستند و ماندگاری زاییدهی چیز دیگری است.
صوفی میرزا و همسرش نوریه، از اهالی این روستا بودند كه در خانهای سنگی و ناتراشیده زندگی ساده و بیتكلف خود را سپری میكردند. صوفی میرزا مزرعهای داشت كه از روستایشان كمی فاصله داشت. او هر روز صبح با چند تا گاوش به سمت زمینش براه میافتاد. این زن و شوهر سه فرزند داشتند و چشم براه فرزند چهارمشان بودند.
فرزند را سعیدنام گذاشتند. سعید به ظاهر هیچ تفاوتی با دیگر بچهها نداشت آما آنچه كه مسیر زندگی سعید را تغییر داد و به وی جایگاه والایی اعطا كرد، استعداد و خصلتهایی بود كه خداوند در او به ودیعه نهاده بود.
صوفی میرزا از اهالی سرشناس روستا نبود اما روش و سبك زندگی او با بقیه فرق میكرد. او تمام تلاشش را میكرد تا مبادا لقمهای حرام در زندگیاش وارد شود و شدیدا احتیاط میكرد تا در حق كسی ظلم و تجاوز ننماید.
در مورد پرهیزكاری و راستی پدر سعید اینگونه نقل شده است: یكی از استادهای سعید وقتی هوش و نبوغ شاگردش را می بیند، مشتاق میشود تا به دیدن پدر و مادر سعید برود به همین خاطر با تنی چند از شاگردان به سمت روستای نورس براه میافتند. آنها بعد از هفت ساعت پیادهروی مهمان خانه میرزا میشوند. اندكی بعد پدر سعید با گاوها، در حالی كه دهان گاوها بسته شده است از راه میرسد. بعد از اندكی همنشینی و سپری شدن لحظاتی، معلم سعید میپرسد: ای میرزا! چرا دهان گاوها را بستهای؟ میرزا پاسخ میدهد: مزارع من اندكی دورتر است و در مسیر از كنار مزارع و باغهای مردم عبور میكنم و بخاطر اینكه گاوها از مزارع مردم چیزی نخورند دهانشان را میبندم. بعد معلم رو به مادرش كرده و در مورد تربیت سعید سوال كرد، مادرش گفت: من از وقتی كه سعید را باردار شدم همیشه با وضو بوده و او را اصلا بدون وضو شیر ندادهام. پس معلم به راز نبوغ و تربیت سعید پی برد.
در مورد هوش و ذكاوت سعید گفته شده كه چنان هوش و ذكاوت سرشاری داشت كه هر مطلب را با خواندن یكبار حفظ مینمود. نقل است كه روزی یكی از اساتیدش به نام ملا فتح الله برای پیبردن به هوش سعید، برآن شد تا از او امتحان بگیرد لذا كتاب “المقامات الحریریه ” را بدو داد. سعید با خواندن یكبار هر صفحه آن را حفظ میكرد. و یا اینکه: موفق شد كتاب “جمع الجوامع”كه نزدیك به چهارصد صفحه دارد را طی یك هفته و آن هم با خواندن در هر روز یك یا دو ساعت تماما حفظ نماید.
برخی صفات اخلاقی سعید
علت اصلی ماندگاری نام و یاد افرادی كه در تاریخ درخشیدهاند و از خود نام و اثری برجای گذاشتهاند، صفاتشان بوده است. اگر دقت داشته باشید بیشتر نامآوران تاریخ و مشاهیر، شهرتشان را بخاطر داشتن صفاتی از قبیل بخشندگی، دلیری، علم، صبر و پایداری و همّت بدست آوردهاند. شیخ سعید نیز از این قاعده مستثنی نیست.
شجاع و نترس بودن
نقل شده كه شیخ نورسی در یكی از نبردها دستگیر شد و به زندان افتاد. نیكولا فرماندهی كل نیروهای روس برای دیدن اسرا به اردوگاه آمد. همه به احترام نیكولا بلند شدند، شیخ سعید از جایش تكان نخورد و همچنان نشسته بود. نیكولا قصدا سه مرتبه از جلوی ایشان عبور كرد تا ببیند واكنش شیخ سعید چگونه است و در هر سه مرتبه او از جای خود تكان نخوردند. نیكولا به ایشان رو كرد و گفت: مگر تو مرا نمیشناسی؟ گفت: میشناسم. شما نیوكلاویچ فرمانده كل نیروهای روسیه هستید. نیكولا پرسید: پس چرا به احترامم بلند نشدی؟ و چرا به من بیاحترامی نمودی؟ شیخ سعید پاسخ داد: من به كسی به چشم حقارت ننگریستم. من طبق عقیدهام عمل كردم. نیكولا پرسید: عقیدهات چگونه است؟ استاد نورسی گفتند: من یك عالم مسلمان هستم و ایمان در قلبم جای دارد و كسی كه ایمان در قلبش جای گرفته از فرد بیایمان بهتر است. و اینك اگر من بلند میشدم برای عقیده و مقدساتم ارزشی قائل نمیشدم به همین خاطر بلند نشدم. نیكولا از این حرف شیخ سعید سخت برآشفته شد و گفت: تو من و نیروهایم را تحقیر كردی و باید یك دادگاه نظامی تشكیل شود. همه اسرا و زندانیان از شیخ سعید خواهش و التماس كردند كه از نظرت برگرد و تقاضای بخشش كن. وی قاطعانه گفت: من میخواهم بمیرم و به خدمت رسول خدا r شرفیاب شوم و برای این كار تنها یک بلیت سفر لازم دارم و نمیتوانم كاری انجام دهم كه خلاف عقیده و باورم باشد. نهایتا دادگاه تشكیل شد و شیخ سعید محكوم به اعدام گشت. چوبه دار آماده شد و شیخ سعید را با دستان بسته به میدان اعدام و پای دار بردند. شیخ سعید با شادی و سرور گفت: فقط یك خواهش از شما دارم كه بگذارید قبل از اعدامم دو رکعت نماز بگذارم. افسر اجازه داد و ایشان وضو گرفته و نماز را بجا آوردند. نیكولا كه خودش در میدان اعدام و برای دیدن حكم، حاضر شده بود وقتی قاطعیت و صلابت شیخ سعید را دید، خطاب به ایشان گفت: از شما میخواهم كه مرا ببخشید من فكر میكردم شما قصد تحقیر مرا دارید و اكنون مطمئن شدم كه آن كار شما طبق عقیده و باورت بوده است. نیكولا دو مرتبه از شیخ سعید معذرت خواهی كرد و دستور داد تا حكم اعدام لغو شده و شیخ سعید به زندان باز گردانده شود.
و حتی در پارلمان مقابل مصطفی كمال آتاتورك ایستاد و گفت: چون تو نماز نمیخوانی حكم و قانون تو هیچ ارزشی ندارد.
مناعت طبع
یكی دیگر از صفات سعید این بود كه به هیچ وجه از كسی چیزی طلب نمیكرد. از خودش نقل شده كه در سنین كودكی شبی خواب دیدم كه قیامت شده و صحرای محشر برپا است. با خودم گفتم رسول خداr را پیدا كرده و دست ایشان را ببوسم. به ذهنم خطور كرد بهترین حالت این است كه كنار پل صراط ایستاده و منتظر تشریففرمایی ایشان گردم. همه پیامبران آمدند و من نسبت به آنها ابراز ارادت كردم تا اینكه پیامبرr تشریف آوردند و من دست ایشان را بوسیده و از ایشان درخواست كردم تا به من علم عطا كند. پیامبر فرمودند: علم قرآن بدین شرط به تو داده خواهد شد كه از هیچ فرد امت من سؤال نكنی. سوال كردن در لغت عرب به دو معنا است هم به معنای پرسیدن و هم به معنی چیزی درخواست كردن. از این رو تمام توان سعید بر این بود كه نه از كسی بپرسد و نه از كسی چیزی طلب كند. وی همیشه قناعت و مناعت طبع را مدنظر داشت. نقل شده كه ایشان در روستایی مشغول درس خواندن بودند؛ همه طلاب برای جمع آوری زكات به روستاهای اطراف رفتند اما ایشان از رفتن سرباز زدند. وقتی مردم روستا نسبت به حال او آگاه شدند خودشان مقداری مال جمع كرده و برای سعید آوردند اما باز هم او از پذیرفتن امتناع ورزید تا اینكه دست به دامن برادرش شدند برادرش هدایا را پذیرفت و در عوض مقداری انگور به او داد.
همچنین در مدت هشت سالی كه ایشان در بارلا تبعید بودند از هیچ كس چیزی قبول نكردند و تلاش داشتند تا با پیشه كردن قناعت، همان اندك پولی را كه به همراه دارند، هزینه كنند.
بیزار بودن از تفرقه
شیخ سعید دوست نداشت بین او و اهل علم نزاع و اختلافی پیش بیاید، لذا هرجا كه احساس میكرد قرار است اختلافی بیفتد، میدان را خالی میكرد و از آنجا میرفت و همچنین طبع بلندش بدو اجازه نمیداد تا كسی از روی قلدرمآبی چیزی به او بگوید و یا دستور دهد. لذا در هر مدرسهای كه بین او و طلاب اختلاف پیش میآمد فورا مدرسه را رها میكرد.
نقل است كه بعد از اینكه به شهرت رسیده و صاحب نام و آوازه گشته بود روزی جمع زیادی از علمای یك منطقه جمع شدند تا بر علیه ایشان توطئه كنند لذا برای ایجاد مزاحمت، سر راهش را گرفتند گرچه مردم مانع از درگیری شدند اما وقتی كه ژاندارمها از راه رسیدند، سعید گفت: ما شاگرد هستیم و با هم دعوا میكنیم و دوباره آشتی میكنیم. بهتر است هیچ كس دخالت نكند و اشتباه از طرف من بود.
انگیزه دینی شیخ سعید
شیخ سعید در شهر وان مشغول تدریس و تعلیم بود تا اینكه مطلع شد گلادستون در پارلمان عوام انگلیس طی سخنانش گفته بود: تا زمانی كه قرآن در بین مسلمانان باشد، ما نمیتوانیم بر آنها تسلط پیدا كنیم. لذا ناچاریم این قرآن را از بین ببریم یا اینكه رابطه مسلمانان را با آن قطع نماییم.
این سخن گلادستون به نورسی رسید در حالی كه او اوضاع و احوال جهان اسلام را میدید كه از سویی روز بروز از اقتدار دولت عثمانی كاسته میشود و از سمتی دیگر مسلمانان به نحو شدیدی دچار انحطاط اخلاقی گشته و بیشتر جوامع مسلمان و كشورهای اسلامی متاثر از غرب گردیده و دچار انحطاط دینی شدهاند برآن شد تا تمام توان خود را برای خدمت به قرآن و گسترش آموزههای دینی صرف كند.
استاد نورسی میگفت: باید به همهی دنیا بفهمانیم که قرآن نور معنوی و درخشان است و هیچکس نمیتواند آن را خاموش کند. نباید بگذاریم قرآن از ما دور باشد و ما نیز هرگز نباید از آن فاصله داشته باشیم.
از این رو شیخ سعید تمام تلاش خود را برای ایجاد یك دانشگاه اسلامی در آناتولی شرقی بكار بست به همین خاطر عازم استانبول شد، تا نظر و طرح خود را با مسئولان دولتی مطرح كند. یك و نیم سال در آنجا ماند اما چیزی عایدش نشد و با دست خالی برگشت.
سفر دوم به شام رفت و هنگام بازگشت از سفر شام مجددا به استانبول رفت و موفق شد با سلطان محمد رشاد دیدار كند. سلطان وعده ساخت دانشگاه را بدو داد و حتی مبلغ لازم را تعیین كرد و سنگ بنیاد آن در شهر وان گذاشته شد، اما با وقوع جنگ جهانی اول همه چیز تعطیل شد.
مبارزه با جهل و بیسوادی یكی از اصلیترین خواستههای شیخ نورسی بود كه حتی در وصیتنامهاش بدان اشاره كرده است او میگفت: تنها راهی که برای نجات و رهایی در این عصر پیش رو قرار دارد، عبارت است از ارشاد مردم به سوی حقایق قرآن و ایمان، و ریشه کن کردن جهل و بیسوادی
جنگ جهانی اول
شیخ سعید مخالف شركت كردن دولت عثمانی در جنگ جهانی اول بود، ولی شعله ویرانگر این نبرد خانمان برانداز دامن دولت عثمانی را نیز گرفت تا اینكه سربازان روس به شهر بتلیس رسیدند و شیخ سعید بخاطر حفاظت جان مسلمانان، زنان و كودكان را به جاهای امن انتقال داده و گروههای چریكی تشكیل داد او شاگردان و طرفدارانش را دسته دسته و گروه گروه كرد آنان روز در میادین نبرد میتاختند و شبها با تشكیل حلقهی تعلیم و آموزش قرآن، به مسئولیت خود در قبال دین جامه عمل میپوشانیدند.
در این جنگ تعداد زیادی از شاگردن و اطرافیانش جام شهادت را نوشیدند.
او چنان شجاعانه و بیباك در میدان نبرد حضور فعال داشت و حتی برای لحظهای عقب ننشست. همواره سوار بر اسب سنگر به سنگر میرفت و داوطلبان را تشویق و ترغیب مینمود. در خاطرات سربازان آمده: برف میآمد و همه جا سفیدپوش بود. ما نمیتوانستیم بخاطر گلوله سرمان را از سنگر بالا بگیریم و مثل باران بر سر ما گلوله میبارید. ملا سعید در اوج باران تیر در سنگرها حركت میكرد و فریاد میكشید: به خاطر خدا بجنگید. خدا یاور ماست.
مصطفی یالچین یكی دیگر از سربازان میگوید: او شبها عمامه بر سر میگذاشت و به ما در زمینه مسائل دینی درس میداد و در زمان جنگ یك كلاه نمدی بر سرش میگذاشت.
او همیشه به ما میگفت: از هیچ چیز نترسید عقیده یك مسلمان قویتر از هر نیرویی است. شیخ سعید هر شب كتابهایی را كه نوشته بود برای ما میخواند. او یك انسان فوقالعاده بود و رفتاری بسیار مهربانانه داشت. در طی همین نبرد بود كه شیخ سعید دستگیر شد و چنانکه پیشتر بیان شد به اعدام محكوم شد ولی نهایتا توانست از زندان بگریزد.
دشمن از نگاه سعید
شیخ سعید، دشمن خارجی را دشمن اصلی میدانست و به هموطنانش كه در جبهه مخالف بودند، به عنوان دشمن نمینگریست از همین رو به خود ، سربازان و اطرافیانش اجازه حمله و نبرد با آنها را نمیداد.
نقل شده كه بارها عشیرهها و طوایف متعدد برای همراهی از وی كسب اجازه نمودند اما او چنین اجازهای نمیداد. و میگفت: چطور با كسانی بجنگیم كه پدرانشان افتخارات زیادی در اسلام داشتهاند.
نقل شده كه مصطفی پاشا و شیخ سعید پیران اصرار داشت تا با كسب اجازه از شیخ نورسی به لشكر تركها حمله كنند. اما شیخ نورسی به شدت مخالفت كرده، در جواب شیخ سعید پیران گفتند: ما مسلمانیم و تركها هم با ما برادرند. كاری نكنید كه دست برادر به خون برادر آغشته شود. این كار شرعا جایز نیست.
شیخ سعید پیران به نظر شیخ نورسی توجهی نكرد و دست به حملات مسلحانه زد و نتایج زیانباری از آنِ مسلمانان شد بگونهای كه لشكر روس دست به قلع و قمع مسلمانان زد.
او بر این باور بود كه شمشیر جز به روی دشمن به روی كسی دیگر در داخل كشیده نمیشود. تنها راهی كه در این عصر برای نجات و رهایی پیش روی ما قرار دارد عبارت است از ارشاد مردم به سوی حقایق قرآن و ایمان و ریشهكن كردن جهل و بیسوادی (كه بزرگترین دشمن ما است.)
نورسی در مورد اتحاد و وحدت به نكته زیبایی اشاره میكرد. او میگفت: اتحاد و وحدت نمیتواند از طریق جهل صورت گیرد چرا كه اتحاد به معنی ارتباط نظرات است و این كار از طریق دانش صورت میگیرد.
او حتی تفرقه را یكی از اصلیترین دشمنان بر میشمارد. و در وصیت نامهاش سه دشمن را معرفی مینماید كه عبارتند: از فقر و نداری، جهل و نادانی و عدم وحدت و اتحاد.
پس از فروپاشی عثمانی، ارامنه برای انتقام گرفتن از تركها و مسلمانان به لشكر روس پیوستند. آنان هر منطقه را كه تسخیر میكردند دست به چپاول و غارت میزندند و حتی به كودكان رحم نمیكردند. و طی این مدت هزاران كودك بیگناه را شهید نمودند. یكبار طی یك حمله منطقهای ارمنینشین به دست مسلمانان افتاد و گروهی از مسلمانان خواستند بخاطر انتقامجویی هم كه شده بچهها را بكشند. شیخ سعید كه در آن نبرد حضور داشت، سربازان مسلمان را از كشتن كودكان ارمنی منع كرده و اجازه داد تا كودكان به اردوگاه روسها رفته و به والدین خود ملحق شوند. این عملكرد شیخ سعید باعث شد تا ارمنیها به خود آمده و دست از این كار زشت خود بردارند.
رسائل نور
در زمان دستگیری شیخ پیران، نامهای از شیخ نورسی در جیبش یافته شد گرچه محتوای نامه در مورد عدم موافقت شیخ نورسی با جنگ بود ولی شیخ نورسی به بهانه ارتباط به شیخ پیران نیز به زندان افتاد و به بارلا تبعید شد. این تبعید گرچه به ظاهر سخت بود اما خود زمینهای برای یكسو شدن شیخ سعید و جرقهای برای نگاشتن رسائل نور گردید.
شیخ سعید در بارلا تنها بود و مردم چنان از دولت میترسیدند كه به خود جرات نمیدادند تا به شیخ نورسی نزدیك شوند. شیخ نورسی در خانه چوبی خودش تك و تنها بود. شب و روز در فكر و اندیشه بود. او میدانست كه جهان غرب و مسلمانزادههای فریبخورده دست به دست هم دادهاند تا درخت تنومند اسلام را كه در تمام تركیه ریشه داوانیده است را بخشكانند. یك روز كه به كوه رفته بود، باران سختی بارید و شیخ خیس و كفش و لباسهایش گلی شده بود. وقتی که داشت از وسط روستای بارلا میگذشت جمعی از مردم ده نشسته بودند. شیخ نورسی را دیدند كه با لباسی گلی و كفش بدست از راه میآید با نگاه رقتآمیزی بدو نگریستند. همه كسانی كه آنجا بودند با دیدن شیخ نورسی در سكوت عجیب و دلگیری فرو رفتند تا اینكه از میان این جمع سلیمان بلند شد و به سمت شیخ نورسی شتافت و فورا كفشهای شیخ را گرفت و شست و شیخ را به خانهاش برد و از اینجا بود كه كمكم به مریدان و شاگران شیخ افزوده شد و حلقات درس و تدریس جانی دوباره گرفت. و نوشتن رسائل نور شروع شد.
دولت جدید كمال آتاترك همه تن قیام كرده بود تا تمام شعائر و نمادهای دینی و اسلامی را از بین ببرد. مساجد را تعطیل كرده بود و زبان عربی را ممنوع ساخته بود و جمع زیادی از علما و دانشمندان اسلامی را به زندان، تبعید و یا اعدام كرده بود. هیچ كس جرات بردن نامی از اسلام و مسلمانی نداشت. با این شرایط شیخ میدانست تنها راه قیام كردن در مقابل این سیل ویرانگر، یك خیزش تدریجی و كاشتن بذر عقیده و تنومند ساختن درخت آن است.
شیخ تمام رسائل نور را به زبان عربی مینوشت و یا او املاء میکرد و یكی از شاگردانش مینوشت و برای بازنویسی و انتشار به دیگران میسپرد. شاگران شیخ سعید در این زمینه مشقتهای زیادی را به جان خریدند؛ اما دست از مسئولیت خود که همان مبارزه با الحاد و بیدینی بود، برنداشتند. عبدالله چاویش میگوید: با غروب خورشید از روستا براه میافتادم و تمام نوشتههایی كه حافظ علی نوشته بود را با خود برمیداشتم و تمام شب را پیاده میرفتم تا اینكه صبح به بارلا میرسیدم. وقتی آنجا میرسیدم میدیدم كه استاد سعید منتظرم است. از من با گرمی استقبال میكرد و بعد از اقامه نماز من میخوابیدم و شیخ در طول روز آنها را بازنگری میكرد و با فرا رسیدن شب، من آنها را از شیخ تحویل گرفته و براه میافتادم.
رسائل شیخ سعید بالغ بر شش هزار صفحه میشوند. رسائل جهان اسلام را درنوردیده و به بیشتر زبانها ترجمه شده است و در بسیاری از كشورهای عربی و آفریقایی و حتی کشورهای غیر اسلامی كنفرانسها و نشست هایی پیرامون اندیشهها، نظرات و شخصیت شیخ سعید نورسی برگزار شده است. و در ایران نیز در آبانماه سال ۱۳۹۰ كنفرانسی توسط دانشگاه مذاهب اسلامی شكل گرفته است.
استاد شهید محمد سعید رمضان البوطی در مورد تاثیر شگرف رسائل نور بر قلب انسان مینویسد: رازی را برای شما افشا میكنم و آن اینكه دعوتگران به اسلام زیاد هستند و با اخلاص در صحبتها و سخنرانیها و كتابهایشان دعوت میكنند و مردم زیاد از سخنانشان متاثر میشوند ولی به مرور زمان این تاثیر كم و سپس زائل میشود اما تاثیر سخن نورسی در رسائلش در قلبها و عقلها زائل نمیگردد.
ایشان در ادامه در مورد شخصیت نورسی و افكار وی مینویسد: نورسی در پی كشیدن پلهایی بود که بنده را به پروردگارش وصل كند. نورسی با آن چه كه در دل داشت از محبت و عظمت خداوند متعال صحبت میكند و هر انسانی همواره نیاز به شناخت این محبت و عظمت دارد.
علامه ندوی ـ رحمه الله ـ نیز در مورد منزلت شیخ نورسی مینویسد: شیخ سعید یکی از معجزات جهان اسلام است و نتایج آثارش نه تنها بر تركیه بلكه بر تمام جهان اسلام دیده میشود و من هر روز بعد از تلاوت قرآن برای این شخصیت و رفع درجاتش نزد خداوند دعا میكنم.
گوشهای از مجاهدتهای شیخ نورسی
زندگی شیخ نورسی همانند زندگی دیگر دعوتگران و انسانهای صادق خالی از محنت و سختی نبوده است. و قانون خداوندی بر این است تا کسانی را که در راه دینداری و عقیده پای میگذارند را بیازماید و سره از ناسره مشخص گردد. چنانکه فرموده است: وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّىٰ نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِینَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ﴿٣١﴾
و همه گونه میآزماییمتان تا از میان شما مجاهدان و صابران را معلوم بداریم، و احوالتان را بشناسانیم.
شیخ سعید بارها به زندان افتاد یکمرتبه بیش از چهار سال را در زندانهای سخت روسیه گذراند به اعدام محکوم گشت و بار دیگر نزدیک به یازده ماه در زندان بود. بارها به دادگاه كشیده شد و انواع سخنان ناسزا و تهدیدها را به جان خرید و نیز سالها در تبعید و اسارات طی کرد و از همهی آنها سرافراز و پیروز بیرون آمد.
وفات
ایشان در آخر عمر مریض شدند و شاگردان رشیدش به بهترین نحو ممکن از استاد خود مراقبت میکردند تا اینکه در ۲۵ رمضان ۱۳۷۹هـ.ق دار فانی را وداع گفتند. و جنازه ایشان در شهر اورفه تشییع و دفن شد. دشمنان كینهتوز اسلام چنان وحشتی از حق و حقیقت داشتند كه حتی بعد از مرگ، شیخ نورسی را به حال خودش نگذاشته و بعد از چهار ماه قبر ایشان را شكافته و جنازه را به جایی بردند كه هیچ كس تا حال اطلاعی از آن ندارد.
شیخ نورسی به شاگردانش گفته بود: کسانی که میخواهند آرامگاهش را زیارت کنند، در قلبشان این کار را بکنند و از راه دور برایش دعا کنند.
اذعان میکنم که در این نوشتار کوتاه به هیچ یک از ابعاد زندگی شیخ نورسی شایسته و بایسته پرداخته نشده است. و این نوشتار صرفا جهت یادآوری برخی از خدمات ایشان بوده است.
منابع:
ولد، ماری(شكران واحده)، اسلام در تركیه مدرن، مترجم: فرزاد صیفیكاران، تهران، احسان، اول، ۱۳۸۹
ولدبیگی، صفر، تاثیراندیشههای سیاسی بدیعالزمان…، تهران، احسان، ۱۳۹۵
محمدسعید، حبیب، گوشهای از زندگی بدیع الزمان، مترجم: زاهد ویسی، تهران، ۱۳۸۰
صالحی، احسان قاسم، همسفر با رسائل نور، مترجم: ابراهیم ساعدی رودی، سنندج، دانایی، ۱۳۹۷
البیومی، محمد رجب، النهضه الاسلامیه، دارالقلم، دمشق، الطبعه الاولی ۱۴۲۰
سایت های عربی: موقع التاریخ، حبل الله، المجلس السوری، دعوه الحق و …
سایت های فارسی: نوگرا، سوزی محراب، و …
نظرات